سایت رسمی روستای گلدره

روستای تاریخی گلدره واقع در منطقه مهردشت اصفهان

سایت رسمی روستای گلدره

روستای تاریخی گلدره واقع در منطقه مهردشت اصفهان

سایت رسمی روستای گلدره

روستای تاریخی گلدره واقع در بخش مهردشت استان اصفهان قرار دارد به امید این که بتوانم توصیف خوبی از روستای گلدره داشته باشم لطفا با نظرات خودتون به من کمک کنید در بهتر شدن وبلاگ


جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را

چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را

به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند عمر جاودانی را

پیام های کوتاه
  • ۳۰ آذر ۹۳ , ۱۴:۲۴
    Reza
  • ۳۰ آذر ۹۳ , ۱۴:۲۲
    Reza
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

شوق باران...

دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۳۴ ب.ظ

شوق باران...

 

خشکسالی عنان طاقتم را بریده بود٬

هر روز به امید نیم قطره بارانی به آسمان چشم می دوختم...

تخم نا امیدی در شوره زار قلبم جوانه می زد٬ 

غرق در خیال باران در کنج منزل نشسته بودم که ناگهان صدای خروشان رعد مرا به خود آورد...

چترم را برداشته و از منزل خارج شدم...

جوانکی را دیدم که قطرات باران را بر وجودش حس می‌کرد..

زیر باران چنان پایکوبی می کرد و به دور خود می‌چرخید تو گویی باران به سفارش او می بارد!

گفتمش: زیر چترم بیا تا خیس نشوی!

نگاهی پرمعنا به من افکند و گفت:

برای سبک شدن باید خیس شد!

تو باران را نمی فهمی پس با چترت خوش باش!

باران برای تو نوازشگر پنجره ی اتاق است اما برای من موهبتی است الهی تا فراموش نکنم آسمان کجاست!

درخت سبز داند قدر باران

تو خشکی قدر باران را چه دانی؟!

بیاد سخنان سهراب افتادم:

« چترها را باید بست٬

زیر باران باید رفت٬ 

فکر را٬ خاطره را٬ زیر باران باید برد٬

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت٬ 

دوست را زیر باران باید دید٬

عشق را زیر باران باید جست٬

زیر باران باید چیز نوشت٬ حرف زد٬ نیلوفر کاشت»

چترم را بسته و وجودم را به قطره های باران سپردم٬

خدای من ...چه لذتی داشت؟!

باران را حس می کردم٬

همچو کودک داستان « باز باران» از خوشحالی می پریدم...

آه...چه سالها که این چتر ننگین مرا از باران محروم کرد..

 

برادر و خواهرم...

 

ماه رمضان فرا رسید..

باران رحمت الهی می بارد٬

بنگر کدامین چتر تو را از حس باران محروم می کند٬

چترت را ببند..

باران را حس کن.

 

۹۳/۰۷/۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰
reza

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی